روایت زندگی دختر بچه ای به نام باران است که مادرش در کودکی او از دنیا رفته است. پدرش به نام طاها تاجر داروست و قصد دارد با خواهر مرتضی به نام مرضیه ازدواج کند. مرتضی که از دوستان صمیمی طاها است مدتی است به وی شک کرده و معتقد است طاها داروها را احتکار میکند و به موقع به بازار نمی رساند تا سود بیشتری ببرد. کودکی باران در دهه ۶۰ و زمان جنگ میگذرد و مرتضی پزشک ای وظیفه شناس و وطن پرست است. از طرفی از آنجا که مادر باران از دنیا رفته است، نادر که خواهر زاده طاها است به همراه همسرش زیور به تهران آمده و در خانه طاها زندگی می کنند. نادر در شرکت به طاها کمک کرده و زیور کارهای خانه را انجام می دهد. روزگار میگذرد تا اینکه.